ابو یعرب المرزوقی
وقتی که آمریکا درباره خاور میانه بزرگ سخن گفت، من به رسم عادت همیشگیام به گونهای موضوع را مورد خوانش قرار دادم که از آن اینطور برداشت شد که من منظور دشمنان را نفهمیدم. من این سخن را آغازی بر پایان سایکس پیکوی نخست و محال بودن وقوع سایکس پیکوی دوم، آنگونه که مد نظر بنیانگذاران این مفهوم بود، دانستم.
به دلیل شکست سایکس پیکوی اول، امروز ما شاهد شکست سایکس پیکوی دوم هستیم که نماد آن، علنی ساختن عادی سازی روابط [با رژیم صهیونیستی] است:
آمریکا و غرب نتوانستند پلیس منطقه (اسرائیل) و معاونش (ایران) را قادر سازند که از بازگشت اسلام به نقش جهانیاش جلوگیری کنند.
زیرا خاور میانه بزرگ، پاسخ آمریکا به اشکالی بود که به نظر آنها ساده میآمد: دشمن جایگزین کیست و چطور بعد از شکست کمونیسم و سقوط اتحاد جماهیر شوروی و سلطه الگوی آمریکایی، با آن مقابله کنیم؟
اگر بقای امپراتوریهای اروپائی که بر خاور میانه به عنوان قلب جهان اسلام مسلط بود، ادامه مییافت، این مشکل اصلا مطرح نمیشد، زیرا غرب، هیچ شکافی به اندازه خاور میانه نداشت، به ویژه اینکه بیشتر مردم این منطقه عربهایی هستند که همچنان یتیم و بدون سرپرست باقی ماندند.
ایده خاور میانه بزرگ در واقع به معنی آگاهی به این است که مرزهایی که سایکس پیکوی نخست ایجاد کرد، با پایان یافتن حمایت انگلیسی و فرانسوی و بعد از سقوط دومین قطب در نظام جهانی، هرگز پایدار نخواهد ماند.
برای آمریکا و غرب چه باقی مانده است؟
پاسخ: رژیم صهیونیستی و حتمی بودن دست کشیدن از کسی که در ایفای نقش خود ناتوان بود و آغاز خروج ایران از ید قدرت غرب (ضعف شاه در برابر چپگرایان ایرانی).
بنابراین، اسرائیل به عنوان پلیس منطقه، باید معاونی داشته باشد که بتواند همان نقشی را ایفا کند که همه تاریخش با اسلام، آن را تأیید میکند. کشور آخوندها باید به کمک کشور حاخامها بیاید:
انتقال خمینی از پاریس (ژیسکار، عروسک آمریکایی)
کسی که ادبیات شرق شناسی اطلاعاتی که بر مبنای دانش علمی به نقاط ضعف "دشمن احتمالی" بنا شده است را مورد مطالعه قرار دهد، این مسئله را به خوبی درک میکند. دو مورد از چهرههای این ادبیات عبارتند از:
برنار لوئیس (الحشاشین)
ماسینیون (نصیریه)
نقش این دو عنصر در تاریخ اسلام از زمان فتوحات اسلامی تا امروز، به برکت از بین رفتن اثرگذاری تاریخی مسلمانان که نماد آن فتح اول اروپا به فرماندهی عربی و آفریقایی و فتح دوم آن به فرماندهی ترکی و کردی است، جزء ثوابت منفی تاریخی است.
آنکه تاریخ شرق شناسی شبه علمی را مورد مطالعه قرار میدهد... – درباره شرق شناسی به معنای کلیاش صحبت نمیکنم، زیرا بخشی از آنها کاملا علمی است و هر کسی که نقش آن را به عنوان مثال در تنظیم میراث اسلامی و مستند سازی آن به ویژه بعد از گسستی که به دلیل جنگهای داخلی و حمله بیگانگان در اتحاد امت اسلامی ایجاد شده است، منکر شود، در واقع، ناسپاس است و نمیداند که تمدن، از خوبی خالی نمیشود.
بنابراین، خاور میانه بزرگ، پاسخی برای مسئله پر کردن خلأ ایجاد شده بعد از سقوط اتحاد شوروی است که خلأ ناشی از سقوط امپراتوریهای استعماری اروپایی را کامل کرد: این یک روی مسئله است.
اما روی دوم، مهمتر از روی نخست است و عبارت است از آنکه سستی گره تقسیم تحکمی جغرافیای سیاسی منطقه پس از سرنگونی خلافت عثمانی، اولا در معرض تهدید قرار گرفته است و ثانیا برای ممانعت از احیای آن کافی نیست.
بنابراین همانطور که بیان داشتم، پیشبینیهای هگل درباره تاریخ، نادرست از آب درآمده است.
اسلام از تاریخ خارج نشد، بلکه بدان بازگشت و احتمالا قویتر از آنچه که در گذشته بود، عمل خواهد کرد. اسرائیل به تنهایی برای متوقف ساختن این روند کافی نیست و بنابراین باید پیمان تاریخی بین دو دشمن قدرت بنیادین اسلام، یعنی سنت پیامبر خدا، با هر گروه نژادی که بدان ایمان دارد، احیا شود. این دو دشمن عبارتند از:
1. امت برگزیده خداوند که خطر آیه نخست از سوره نساء (وحدت انسانیت) و آیه 13 از سوره حجرات (برابری همه انسانها بدون تبعیض نژادی، دینی، جنسی یا طبقاتی) را احساس میکند.
2. خانواده برگزیده خداوند که خطر نفی وساطت معنوی (مرجعیتهای کلیسایی) و سرپرستی سیاسی (ائمه معصوم) را احساس میکند.
در این دو نگاه که اسلام سنی آن را نمایندگی میکند، عصارهای از سوسیالیسم و سرمایهداری به چشم میخورد که دستهبندی آن در رویاروییای که نبرد غرب علیه شرق در آن به پیروزی رسید را دشوار میسازد و در نتیجه، مقابله با آن دشوار است، زیرا بر مبنای امور زیر مبتنی است:
1. ضرورت آبادانی زمین توسط انسان از این نگاه که انسان است (که به معنی اصل آزادی مالکیت و اقدام است)
2. ضرورت خلافت انسان در زمین از این نگاه که انسان است (ضرورت عدالت اجتماعی و همبستگی).
و این، نگاهی است که نمیتوان به شکلی که با کمونیسم مبارزه شد، با آن مبارزه کرد، ضمن اینکه این نگاه، یک نگاه نخبگی نیست، بلکه یک عقیده مردمی است که نمیتوان در آن به خریدن نخبگان بسنده کرد، مگر اینکه کسی باشد که از آنها در برابر ملتها حمایت کند. این، نقش "اسرائیل" (به عنوان پلیس خاور میانه بزرگ) و ایران (معاون پلیس آمریکا) در عین تظاهر به نبرد با آن است تا بتواند قدرت درک مردمی را به بازی بگیرد و در دو شکل به نخبگان مزدور، مشروعیت ببخشد:
1. مزدوران ایران میپندارند که اتحاد با این کشور برای نبرد با "اسرائیل" است، در حالی که هیچ خدشهای به این رژیم وارد نمیشود، بلکه این جنگ، علیه "اهل سنت" به دست علمای ایران با شعار آماده شدن برای نابود کردن "اسرائیل" و آزادی قدس و فلسطین و منطقه از این رژیم است.
2. مزدوران "اسرائیل" نیز میپندارند که ائتلاف با آن برای جنگ با ایران است، اما این ائتلاف نیز خدشهای به ایران وارد نمیکند، بلکه این جنگ، علیه "اهل سنت" به دست مزدوران اسرائیل با شعار آمادگی برای نابود کردن ایران، آزاد سازی هلال تحت کنترل آن، یمن و منطقه از شر این کشور است.
اما مکر زیبای خداوند، به برکت دو عامل، یکی کوچک و دیگری بزرگ، همه معادله را تغییر داد:
من از عامل کوچک شروع میکنم. اولاً، آغاز سست شدن گرههای وحدت اروپا، به رؤیاهای فرانسه در ادامه دادن نقش جهانی خود پایان داد، نقشی که جز حق وتو در شورای امنیت، چیزی از آن باقی نمانده است، به ویژه اینکه این نقش نیز بعد از خروج انگلستان از اتحادیه اروپا، قدرت عملی به حساب نمیآید.
دوم، عامل بزرگ است: آغاز درک آمریکا به اینکه نبرد را با رقیب واقعی خود از دست خواهد داد. چرا که آمریکا با توجه به جایگاه جهانی خود، فهمیده است که اگر جنگ را با اسلام و مسلمانان ادامه دهد، هرگز در آن به پیروزی نخواهد رسید.
نکته قابل توجه در این میان آن است که چین، در دو شرط قدرت، یعنی برخورداری از علوم و کاربردهای فنی و اقتصادی آن و گسترش جهانی در مستعمرات سابق غربی خود، فاصله چندانی با آمریکا ندارد و چنانچه ایالات متحده آمریکا در جنگهایی باقی بماند که پایانی برای آن متصور نیست، مانند آنچه که در عراق و افغانستان و شاخ آفریقا شاهد بودیم، پکن موفق خواهد شد تا آمریکا را پشت سر بگذارد.
خاور میانه بزرگ، نشانههایی را دارد که من وقتی آن را مورد مطالعه قرار دادم، پیشبینی کردم. من متحول کردن این مفهوم به نفع خودمان را نه تنها امری ممکن دیدم، بلکه معتقدم این اتفاق خواهد افتاد و از زمانی که در کوآلالامپور سکونت داشتم، به ویژه در مقالاتی که در حمایت از مقاومت سنی عراق نوشتم، بدان تأکید کردم. البته این مقالات به پیش از زمانی مربوط میشود که زرقاوی آن را فاسد کرد و ایران و اسرائیل به دلیل حمایت رهبران القاعده از آن استفاده کردند. زیرا آنچه که مقاومت اسلامی را فاسد کرد، تنها جنگ طایفهای که ایران به راه انداخت نبود، بلکه بلایی که بر سر مقاومتی آمد که اهل سنت خود را بدان منتسب میدانستند، در آن بیتأثیر نبود. پدیده موسوم به داعش از همان زمان شکل گرفت و پاسخ آن نیز با اتحاد بیداریهای عراقی داده شد که آمریکا هوشمندانه آن را به کار گرفت تا به مقاومت سنی مذهبِ دارای عقل راهبردیِ آگاه به شرایط پایان دهد.
نتیجهای که تا این لحظه حاصل شد، این است که آمریکا دیگر راهی جز تسلیم شدن در برابر چین یا مقاومت ندارد ونمیتواند بدون در نظر گرفتن نقش اسلام، یکی از این دو گزینه را ترجیح دهد، زیرا اسلام تنها قدرتی است که بدون آن، نمیتوان رقابت میان آن و چین را به سرانجام رساند.
اینجاست که دلیل برگزاری دیدار بین نتانیاهو و هفتاد سفیر غربی و شرقی که از وضعیت ایران به نزد آنها گله کرد، مشخص میشود: این گلایه، به معنی اعتراف به این تحول کیفی جهانی است. تصور هم نمیکنم که ایران در وضعیت بهتری قرار داشته باشد. ایران نیز در برابر همین معضل قرار دارد، زیرا نقش تخریبی آن دیگر حداقل به صورت موقت تا زمانی که آمریکا از مشکل چین فارغ شود، مطلوب نیست.
بنابراین، اگر آمریکا برای تحمیق عربها و حرکت به سمت یکسره کردن کار خود در موضعگیری راجع به قدرت اسلام که دیگر نمیتواند نقش خود را در برابر آن ایفا کند، تصمیم بگیرد که پشت این دو اسباب بازی خود را خالی کند، چه کاری باید کرد؟
طبعا اگر "اسرائیل" میتوانست که به سمت حد اعلای توسل به زور حرکت کند، این قدرت را داشت که غزه را از روی زمین بردارد.
اگر هم ایران به اشغال کشورهای حاشیه خلیج فارس چشم طمع میداشت، خروج آمریکا از منطقه، این فرصت را در اختیار او قرار میداد.
اما تحولی که هماکنون در حال وقوع است، آن است که آمریکا دیگر به قدرت "اسرائیل" و ایران برای اینکه بتوانند او را به تسلط بر منطقه توانمند سازند، باور ندارد، زیرا خود او دید که تلاشهای دو دههایاش به شکست انجامید: باید گروههای سنی جایگزین وجود داشته باشند که شیرهای جدید اسلام باشند.
آنچه که میتواند از موفقیت "اسرائیل" و ایران جلوگیری کند، نیاز به تخریب قلب منطقه، یعنی فلسطین و حاشیه خلیج فارس است. لازم بود که عربها در زیر چتر حمایتی ایران و "اسرائیل" تقسیم شوند و بر همین اساس، لازم است که فلسطینیان به دو گروه کسانی که با "اسرائیل" تعامل میکنند و معتقدان به نگاه مقاومتی تقسیم شوند و نیز از تأسیس کشور فلسطین ممانعت به عمل آید، به طوری که جنگ داخلی فلسطینی بین فتح و حماس نیز ادامه پیدا کند، چرا که این جنگ از ضرورتهای پیشبرد طرح بلعیدن تدریجی باقیمانده سرزمین فلسطین است.
اما امروز، بازی تغییر کرده است:
"اسرائیل" نمیتواند به سوی استفاده از بالاترین سطح قدرت حرکت کند، زیرا با یک کشور نمیجنگد و دیگر نمیتواند روایت تروریسم را نیز جا اندازد، زیرا جمع بین انتفاضه و مقاومت که دو قدرت معنوی و مادی را اصلاح میکند، مانع از بیان چنین روایتی میگردد. اما امتحانی که ایران در برابر آن قرار گرفته است، یعنی تکذیب ساختاری همه تبلیغاتش مبنی بر برخورداری از صدها هزار موشک در لبنان و سوریه در عین عدم تلاش برای کاستن از فشارها از غزه، ثابت میکند که هدف از این موشکها، جنگ علیه اسرائیل بخاطر فلسطین نیست، بلکه از این عنصر به عنوان یک ابزار راهبردی برای سرپوش گذاشتن بر طرح خود برای احیای امپراتوری فارس بهره میبرد و هیچ خوفی هم ندارد که در مذاکرات با آمریکا و یا در جنگ علیه اهل سنت در منطقه از آن استفاده کند، امری که در سوریه، عراق و یمن اتفاق افتاد. افتضاح ایران و ناتوانی "اسرائیل" در حرکت به سمت حد اعلای قدرت، برای اثبات برحق بودن این مسئله کافی نیست، زیرا این مسئله بعد از پایان یافتنش برحق نشد، بلکه همیشه برحق بود، بخصوص به این دلیل که آمریکا از منطقه عقبنشینی میکند و به امری مهمتر از آن مشغول میشود و آن امر، به صلح با قدرت اسلام در جهان، یعنی در میان اهل سنت نیاز دارد.
از آنجا که نظامهای عربی و مزدوران نخبه آنها به دلیل تقسیم شدن به وابستههای ایران و "اسرائیل"، شناخته شده بودند، دیگر نمیشد روی آنها حساب باز کرد، بلکه باید روی موضوع ترسناکی حساب باز کرد که غرب شروع به باز کردن احتمالات مختلف برای آن کرده است: ملتهای اسلامی به طور کلی و به طور خاص برخی از حکومتهای اسلامی است که شروع به کسب ابزارهای قدرت نمودهاند.
اینها، همان کسانی هستند که آمریکا و چین در کشمکشی که با یکدیگر دارند، برای دوستی با آنها و راضی کردنشان با یکدیگر رقابت میکنند. این کشمکش جز با وجود دو امر که هر دوی آنها از بنیان، اسلامی هستند، به سود هیچ یک از دو طرف به پایان نخواهد رسید:
1. شرایط جغرافیایی جهان کنونی، جهان اسلام را به پلی تبدیل کرده است که در تمامی مبادلات و ارتباطات میان دو قطب، چه مسالمت آمیز باشد و چه خصمانه، و چه در خشکی باشد و یا در دریا و یا آسمان، نمیتوان از آن بینیاز شد.
2. بیشتر ثروتهای جهان، به ویژه همه انواع انرژی، تقریبا در جهان اسلام جمع شده است و به همین دلیل، کسی که با مسلمانان تعامل مسالمت آمیز نداشته باشد، نمیتواند با رفتاری که سرشار از تنفر باشد، به این ثروتها دست یابد و هر عاقلی تلاش میکند تا به صورت مسالمت آمیز بدان دست پیدا کند.
بنابراین، مکر نیکوی خداوند با در نظر گرفتن ابعاد پنجگانه، باعث شد که آنچه که پیشبینی کردم، عین همان چیزی باشد که مجرای تاریخ عملی اقتضا میکند:
1. بعد مکان یا جغرافیای جهانی و جایگاه مسلمانان در آن.
2. بعد زمان یا تاریخ جهان و موقعیت تمدن اسلامی در آن.
3. میراث معنوی جهان و میراث مادی اسلامی که جامع همه عناصر متحدساز بشریت است، همان عنصری است که باعث میشود رقابت بین آمریکا و چین، مسالمت آمیز باشد، چرا که اسلام نقش اصلاحگر راهبرد سن تسو و راهبرد کلاسویتس را بازی میکند.
4. ثروت اقتصادی و فرهنگی جهان دیگر پذیرای جنگ بین دو هدف، یعنی استعمار در زمین و جانشینی در آن نیست. این، جوهر نگاه اسلامی است.
5. در نهایت، اگر بشریت معنای دو اصل رسالت خاتم و بعد جهانی آن را درک کند، میتواند زندگی مسالمت آمیزی را تجربه کند:
معنای آیه نخست از سوره نساء این است که رحم جهانی را به رحم جزئی ترجیح میدهد، یعنی برادری انسانی را بر برادری خونی مستقیم ترجیح میدهد و ربوبیت را به دلیل جهانی بودن، یکی بودن و یگانه بودن، بر الوهیت به دلیل تعددش ترجیح میدهد (برادران انسانی همه از یک نفس هستند).
معنای آیه 13 سوره حجرات نیز این است که معنای شناخت، دانش و دانستن است، آن هم بدون تبعیض در نژاد و طبقه و جنس و تنها برتری در تقوی است، یعنی احترام به قراردادی که بین انسان و معبود یگانه او وجود دارد.
https://tadwinet.net/2021/05/21/%D8%A7%D9%84%D9%84%D8%B9%D8%A8%D8%A9-%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%87%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D8%B5%D9%87%D9%8A%D9%88%D9%86%D9%8A%D8%A9-%D9%88%D8%A7%D9%84%D8%B5%D9%81%D9%88%D9%8A%D8%A9-%D9%88%D8%B9%D9%85%D9%84/
نظر شما